شب

                  شب در رویا سینه ام را بر سینه ات فشردم، بی شک قلب هایمان

 حرف همدیگر را بهتر میفهمیدند! . . .

 

 اما حتی رویاهایم نیز کوتاهند، بیزارم از پایان یافتن شبی که تو

 رویای آن هستی.

 در رویا مرا بوسیدی، با آن بوسه از خواب برخاستم، گونه هایم

خیس بود

 

 اما نه ازبوسه ی تو که از اشک...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد