ذره ای امید

 

ذره ای امید،قطره ای احساس،مشتی حرف آغشته به عشق!

 

دریغ ...

 

نصیب من؛

 

آغوشی سکوت،دنیایی امید پوچ،هر چه واژه جز عشق!

 

بارها قلبم همچون غرورم شکست،تکه تکه شد...

 

ملالی نیست،بشکن غرورم را،خرد کن قلبم را،له کن احساس های نمناکم را...

 

اما...

 

با من باش.

 

بگیر از من هرچه میخواهی،روح و تنم را بگیر،اما ...

 

با من باش.

 

میشنوی؟هر تکه ی شکسته ی قلبم باز فریاد میزند : (( دوستت دارم))

 

قلبم را شکسته تر کن،بگذار بلند تر شود فریاد (( دوستت دارم))

 

بگذار با هر تکه ی شکسته ی قلبم ترا دوست بدارم،شاید راضی شوی!

 

بهای

بهای با من بودنت چیست؟

 

باور کن باارزش تر از جان ندارم...

 

به خاطر عشق پاک من هم که شده به همین راضی شو!...

انتظار فردا . . .  

  

 

همه دیروز منتظرم فردا را ،شاید آخر ابر احساس تو باران ریزد!

 

شاید آخر بوسه من به لب عکس ترت جان گیرد!

 

شاید این بغض فروخورده من،بر سر شانه تو سر ریزد!

 

بشکند شیشه تنهایی من،این همه واژه آه از دلم بگریزد!

 

نه به خوابم که به بیداری خویش،سینه ام سینه ی گرم تو را بفشارد!

 

ولی افسوس و صد افسوس که باز امروزم،با امیدی که کمرنگ تر از دیروز است،

 

به امید صبح فردا میمیرد!!